حالا میفهمم چرا علی رو دوست دارم
اون خیلی ارومه ارامش بخشه خیلی مهربون و به فکره
چند شب پیش احمد بهش گفت بیا بریم فلان جا گفت نه باید برم خونه مامانم تنهاس
اخه علی هم مثل من باباش فوت شده
امرور دوباره اومد مغازه اینبار کلی با هم حرف زدیم وقتی میگم کلی ته تهش ده تا جمله شش تا من چهار تا اونه
ولی خب چون علی خیلی ساکت و ارومه همین میشه کلیی
راستش خیلی دلم میخواد مستقیم بهش بگم چقدر دوسش دارم اما میترسم
چون احمد این عشقو برامون ممنوعه کرده
علی هم که رفیق شیش احمد یا بهتر بگم انگار داداش دو قلوشه
هیچ غلطی نمیتونم بکنم و این شدیدن اذیتم میکنه
یکی از همین روزها...برچسب : نویسنده : roozhayetanhaiea بازدید : 129