باران سراسیمه خودش را به شیشه میکوبید
دختر انگشتانش را روی سبزه میکشید انگار داشت میان گندم زارهای بچگی اش زیر باران میدوید
صدای قرچ و قروچ شیشه پاک کن دختر را از فکر و خیال بیرون اورد
- فلکه دومی بود ؟
- آره
ماشین فلکه را دور میزند و توی خیابان میپیچد چند دقیقه بعد زیر بارانی که تند تر شده ماشین متوقف میشود
دختر پیاده میشود
از میان گل و لای و سنگ لاخ ها و از کنار انهایی که شاید سال های سال است آرام آرمیده اند از دامنه ی کوه بالا میرود
کنار قبری متوقف میشود سبزه را روی قبر میگذارد و رو به رو قبر می ایستد
فاتحه ای میخواند
و بعد در دلش میگوید
مگه قرار نبود امسال خلاص شم ؟
تو رو خدا سال دیگه توی این شهر نباشم
یا مرگ یا رفتن
آرام از قبر فاصله میگیرد
سینه ی کوه را پایین میرود
باران تند تر از قبل خودش رو به سر و صورت دختر میکوبد
دختر سوار ماشین میشود
و با نگاهی حسرت بار از انجا دور میشود