کاش ...

ساخت وبلاگ

هرروز زندگی بیشتر داره نشون میده که چقدر بی ارزشه
و ما آدما چقدر بخاطر همین دو روزه بی ارزش خودمون رو به درو دیوار میزنیم
چقدر غصه میخوریم سختی میکشیم تحمل میکنیم تلاش میکنیم اما اخرشم هیچی به هیچی
قبل ترها وقتی بیرون میرفتم حتما یه چیزی برا نوشتن گیر میاوردم یه موضوعی که بشه بهش پرو بال داد
اما الان انقدر مردم سر در گریبان وتووخودشونن که حتی سلام و علیک و لبخند هم دیگه تاثیر نداره
البته یه چیزیم که هست اینه که یه سریا تو هر زمینه ای حریص تر شدن
مثلا چند وقت پیش که برای شکایت از تخلفات نونوایی محل رفتم به اداره ی مربوطه
بازرس بعد ازینکه زنگ زد و به نانوایی اخطار داد شماره ی خودشو داد و شماره منو گرفت تا اگه من مجدد تخلفی دیدم بهش زنگ بزنم تا بقول خودش متصدی رو تعزیراتی کنه
خلاصه که چند بار زنگ زد و من جواب ندادم راستیتش ندیدم که جواب بدم بعد پیش خودم گفتم نکنه کار داشته بزار زنگ بزنم
و وقتی تماس گرفتم متوجه شدم اقا داره جاده خاکی میره هی میگه حالا ول کن اونو ایشالا موافقی بیشتر همکاری کنیم
منم گفتم انشاالله اگه تخلفی دیدم بخاطر گرفتن حق خودم و بقیه حتما اطلاع میدم
و اونم هی میگفت نه همکاری در زمینه های دیگه !
خلاصه که فهمیدم بله اقا منظور دارن
خیلی محکم و جدی بابت تذکر و پیگیریش تشکر کردم و قط کردم
فکر کنم خودش فهمید از من ابی براش گرم نمیشه دیگه خبریش نشد شکر خدا
و اما من زمانی یه جایی کار میکردم که حسابدار اونجا بقول امروزیا کراش زده بود رومن و پیشنهادشم داد و من بهم برخورد و رد کردم
دوباره پریشب پیام داد کسی ک اشتباه میکنه رو باید از خودت محروم کنی!
اولش نمیدونستم کیه پرسیدم شما و به طبق عادت شمارشو سیو کردم (کدوم خریه) تا تو تلگرام چکش کنم و بله فهمیدم همون اقای حسابداره اما وقتی در جواب ( شما؟ ) خودشو معرفی کرد خودمو زدم کوچه علی چپ که اسمتون اشناس اما بخاطر نمیارم
خلاصه که گفت فلان جا همکار بودیم و منم خیلی جدی بهش گفتم بله اقای فلانی امرتون ؟
اونم گفت بهم فرصت بده نمیخوام از دستت بدم و این حرفام
منم خیلی جدی بهش گفتم من دستاورد شما نیستم ک نگران از دست دادنم باشین من خانم فلانی و شما هم اقای فلانی هستید نه کمتر نه بیشتر و باز پیام داد دوست دارم تو زندگیم باشی ‌.... اما من دیگه جوابشو ندادم
واقعا علاقه ای بهش ندارم
فکر میکنم تنها کسی ک واقعا از ته دلم بهش علاقه داشتم فقط و فقط مجید بود
بعد اون تلاش کردم عاشق شم دوست داشته باشم اما دیگه ادما رو باور نداشتم و بیش از همه از اطرافیانم و رفتاراشون میترسیدم به همه کسایی که ابراز علاقه میکردن شک داشتم و اعتماد ب نفسم شدیدن اومده بود پایین
من دیگه بعد مجید هرگز اون آدم سابق نشدم
مجید، شرایط و بیش از همه خودم باعث این اتفاق بودم
دیگه هیچی برام قشنگ نیست
تموم آرزوها و خیالات بچگیم برام خنده داره
من الان یه خستم خسته از زندگی نفس کشیدن تلاش کردن دویدن خسته از همه چی
کاش اون خدایی ک میگین هست میومد منم برا ۱ ساعت که شده بغل میکرد
کاش ...

یکی از همین روزها...
ما را در سایت یکی از همین روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozhayetanhaiea بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1402 ساعت: 11:09