علی

ساخت وبلاگ

یه مدت سرمون شلوغ بود و نبودم

راستش دیگه علی رو هم فراموش کرده بودم 

چون علی رغم علاقه ی دو طرفمون  احمد به همون همکار خانمم گفته بود این دوتا غیر ممکنه نمیشه با هم باشن ازش خواسته بود  بمن بگه خودشم به علی

نمیدونم چرا چون از هر لحاظ نگاه کنی نه علی مشکلی داره نه من 

نمیدونم مشکلش کجا بوده

خلاصه که قضیه منو علی منتفی شد من و علی تمام روزایی که علی میومد مغازه سعی میکردیم همو نادیده بگیریم اون زیر لب یه جور که به زورمیشنیدم سلام میکرد منم با سر جواب میدادم و اون بر عکس همیشه که چند دقیقه میموند پایین مستقیم سرشو مینداخت پایین و میرفت بالا

چند روز پیش یه موش تو مغازه پیدا شد منم داشتم با ترس از پشت مغازه جعبه برمیداشتم علی هم داشت با بالابر میرفت بالا که یهو یه تیکه فوندانت برداشت و پرت کرد سمتم منم‌فکر کردم موشه پریدم‌بالا و جیغ زدم 

وقتی اینو برا همکارم تعریف کردم‌گفت اگر با دیگرانش بود میلی چرا جام مرا بشکست لیلی لازمه بگم که علی ابدن اهل شوخی نیست

خلاصه که بخاطر حرف احمد بازم به نادیده گرفتن علی ادامه دادم

تا چند شب پیش که روز مادر بود و بعد اینکه یکم سرمون خلوت شد من دستمو گذاشتم رو ویترین   سرمو گذاشتم رو دستم همون لحظه نگاهم‌با علی برخورد کرد بهم زل زده بود اما نگاهشو ندزدید چند ثانیه بهم زل زدیم و بعد هردو نگاهمون رو دزدیدیم

منم لباس پوشیدم و رفتم برا مامانم گل خریدم 

وقتی برگشتم به شوخی گلو گرفتم طرف احمد و گفتم تقدیم با عشق که دیدم علی داره چپ چپ نگام میکنه

دیروز وقتی رفتم کارت احمد رو  از جا کارتی توی جیبش بردارم‌نگاهم به کارت ملی علی افتاد  تازه فهمیدم که فروردینیه اونم ۲۵ فروردین

خلاصه که انگار این نادیده گرفتناالکیه نمیشه نادیده گرفت هرروز حداقل یه بار علی میاد مغازه و هرروز یه اتفاق هرچند کوچیک بینمون میفته 

ولی مطمئنم علی بخاطر حرف احمد کاری نمیکنه منم همینطور 

واینجوریه که منو علی هیچ وقت ما نمیشه ...

یکی از همین روزها...
ما را در سایت یکی از همین روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roozhayetanhaiea بازدید : 133 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:48